مهربان منوچهر آریان پور کاشانی
http://www.thesky.blogfa.com/ گفته شده تصویر زیر مهربان منوچهر آریان پور کاشانی میباشد.
من و آقای دکتر یه شب و دو روز رو در برزک (شهری در پنجاه کیلومتری کاشان) گذروندیم ویکی از این روزها رو برای تفریح به یه باغ با صفا رفتیم که چن تایی درخت گوجه سبز هم داشت! اونجا یه چن ساعتی رو با هم نشستیم و صحبت کردیم. در این میون، من فرصت رو غنیمت شمردم و یه مصاحبه ی داغ با آقای دکتر انجام دادم که رهاورد این دو روز سفر پر بار با ایشون باشه برای شما خواننده های من.
-آقای دکتر در ابتدا اگه میشه خودتون رو برای خواننده های من معرفی کنین، هر چن چهره ی شما معرف همه ی اهالی علم و دانش هست.
منوچهر آریان پور کاشانی هستم متولد شهریور ماه هزار و سیصد و هشت در تهران. چون پدرم کارمند دولت بود و از شهری به شهر دیگر منتقل می شد، بنده دوران دبستان و دبیرستان خود را در شهرهای تهران،اصفهان، آبادان و مشهد گذراندم و از دبیرستان البرز در تهران دیپلم گرفتم.
- پس کاشان چی؟!
ما تابستان ها به کاشان می آمدیم و علاقه ی من به کاشان بخاطر این بود که پدر و مادرم و اجدادم (به خنده) اهل کاشان بودند. فامیلی مادرم فلاح بود.
-آقای دکتر تا آنجایی که من میدونم شما برای یک دوره ی هشت ساله به ایران آمدین و دوباره به آمریکا برگشتین. چرا؟
البته این دوره هشت ساله در ایران برای من خیلی سود بخش و نافع بود چون به سروری مرحوم پدرم مدرسه عالی ترجمه (دانشگاه زبان علامه طباطبایی فعلی) را بنیاد نهادیم و همچنین سری اول فرهنگ های انگلیسی-فارسی را توسط نشر امیر کبیر چاپ کردیم.
اوضاع دوران انقلاب و این واقعیت که همسر من آمریکایی بود ما را بر آن داشت که به آمریکا برگردیم و خوشبختانه من در آنجا و در دانشگاه ایالت ایوا (Iowa) مشغول تدریس ادبیات انگلیسی شدم و در آنجا من پانزده سال تدریس کردم و سپس باز نشسته شدم و به شهر سان دیاگو رفتم چون برادرانم و خواهرانم در آنجا ساکن هستند و ضمنا آن شهر دارای ملایم ترین آب و هوا در آمریکاست.
- از دانشجویانتان راضی بودین؟
بله- آنها خیلی مودب و مهربان بودند و در دانشجویان من در ایران علاوه بر ادب و مهربانی خونگرمی نیز وجود دارد که کمتر در آنجا دیده می شود.
- آیا دانشجویی هست که نامش در ذهن شما مونده باشه؟
بله- کارلا برگر(Carla Berger)، او یک دختر نوزده ساله بودکه مرض قند داشت ولی با این وجود خیلی پرکار بود. او در آماده کردن فرهنگ شش جلدی به من کمک زیادی کرد و من هم نام او را در فرهنگم آوردم.
- کمترین نمره ای که تا حالا دادین؟
در آمریکا نمره ها به صورت A, B, C, D و F می باشد و من زیاد F می دادم (با خنده) ولی Aهای من از Fهایم بیشتر بود. در آمریکا نمره ی قبولی C است و نمره های زیر C مردودی محسوب می شود.
- زندگی در آمریکا و یه خاطره خوب و یه خاطره بد؟
زندگی در امریکا برای من خیلی راحت و آسان است و از اینکه در آمریکا آزادی هست و کسی به کسی کاری ندارد، خیلی خوشم می آید.
یکی از بهترین خاطرات من در آنجا تولد فرزندان من در آنجاست، چهار تا فرزند دارم و هفت تا نوه و حضور آنها مرا خرسند می کند.
بدترین خاطره ام هم فوت پدر و مادرم به فاصله ی نه ماه بود که برای ما خیلی دشوار بود.
- یعنی آنها در آمریکا فوت کردند؟
بله- آنها در شهر سن دیاگو فوت کردند و در همان جا به خاک سپرده شدند.
- اسم فرزندان شما ایرانیه یا انگلیسی؟!
نه- اسم آنها انگلیسی است. پسر بزرگم جان نام دارد، دومین فرزندم دیوید است، فرزند سومم مری است که او را در خانه مهری صدا میزنیم و دختر کوچکم هم (که البته الان کوچک نیست و سی و نه سال دارد!) جولی است.
- بچه های شما، شما رو تو خونه چی صدا میکنن؟
Daddy یا Dad
- همسرتون چطور؟!
Dear یا Honey (با خنده)
- چطور با همسرتان آشنا شدین؟
ایشان در همان جایی که من تدریس میکردم کار می کرد و ما با هم آشنا شدیم و حدود دو سال با هم مراوده داشتیم و سپس تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم.
- خانواده ی ایشان با شما مشکلی نداشتن؟
نه- در آمریکا تصمیم نهایی با آن دو نفری است که میخواهند ازدواج کنند و والدین هم چون این مسئله را می دانند، قبول می کنند ولی در مواقع استثنایی هم که موافق نیستند باز هم عاشق و معشوق علی رغم میل آنها ازدواج می کنند (با خنده)، به این امید که بعد ها آنها هم با یکدیگر آشتی کنند. در آمریکا رضایت والدین الزام آور نیست.
- چه ماشینی دارین؟
ماشین من کادیلاک 2002 است.
- چه ورزشی میکنین؟
هر روز حدود چهل دقیقه پیاده روی میکنم، بعضی روزها هم (بویژه وقتی در آمریکا هستم) به شنا میروم.
- چه میوه ای رو دوست دارین؟
به ترتیب: هندوانه، خربزه و خیار(با خنده)
- از چه رنگی خوشتون میاد؟
آبی
- استقلالی هستین؟!
(با خنده) نه، اتفاقا پرسپولیسی هستم.
- نویسنده مورد علاقه ی شما کیه؟
(با خنده) ;do you need to ask? شکسپیر، میان نویسندگان ایرانی هم فردوسی، حافظ و خیام را دوست دارم.
- آیا تا به حال حس میساجنیستی داشته اید؟!
نه- هرگز. I've always admired women, and I believe that they should have the same right as men.
- من چن تا کلمه میگم، اولین چیزی رو که به ذهنتون میرسه بگین:
1. شکسپیر
2. ایران
میهن
3. آمریکا
کشور مهمان نواز
4. خوشکلی!
لذت زندگی
5. عشق
عصاره زندگی
شرط اول زندگی
7. گوجه سبز!
ترش
8. برزک
زیبا شهر
9. محمد فلاحی
کنجکاو و باهوش
- یه لطیفه بگین
(والا باید فکر کنم) گاوی که سرما خورده است به جای شیر بستنی می دهد!!
- حالا شما از من یه سوال بپرسین
عزیز ترین شخص در زندگی شما کیست؟
(من) – پدر و مادرم
(دکتر) بله- هیچ کس به اندازه ی مادر آدم رو دوست نداره.
- تا حالا کسی به شما گفته که خیلی زیبا میخندین؟
نه! (با خنده)
- چرا بعد از بازگشتتون به ایران از میون این همه دانشگاه، دانشگاه کاشان رو انتخاب کردین؟
برای اینکه کاشان زادگاه والدین و نیاکان من است و من علاقه ی عجیبی نسبت به آن دارم.
- الآن در حال چه کاری هستین؟
الان در حال تهیه ی ویراست دوم فرهنگ یک جلدی انگلیسی-فارسی خود هستم که امیدوارم تا حدود آذرماه سال آینده تمام شود.
- آقای دکتر اگه قرار بود شما ادبیات انگلیسی نخونین، چه رشته ی رو انتخاب می کردین؟
جغرافی- من به جغرافی هم علاقه ی زیادی داشتم.
- استاد شما در زبان چه کسی بود؟
استاد صورتگر، و البته دکتر خانلری استاد فارسی ما بود (وقتی ما ادبیات انگلیسی می خواندیم، ادبیات فارسی هم داشتیم)، برخی از اساتید ما هم انگلیسی بودند.
- آقای دکتر در پایان اگر صحبتی با خواننده های من دارین بفرمایین
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید امید
آخر به کمال ذره ای راه نیافت
(محمد این شعر رو هم بنویس چون اونو خیلی دوست دارم)
بهشت آنجاست که آزاری نباشد
کسی را با کسی کاری نباشد
- آقای دکتر خیلی ممنونم که واسم وقت گذاشتین؛ خیلی لطف کردین.
خدایا قلبم را آنقدر بزرگ گردان که محبت همگان در آن جای گیرد و آنرا آنقدر کوچک گردان تا کینه و نخوت هرگز در آن جای نگیرد.